ز آستانه جاه و جلال خسرو عهد
که هست پایه قدرش بر اوج علیین
خجسته حضرت شاهنشه زمین و زمان
که تا زمان بود او باد شهریار زمین
سپهر مهر فتوت جهان و جان کرم
چراغ دوده آدم نظام دولت و دین
پناه ملت حق سایه اله که هست
چو آفتاب سپهرش جهان بزیر نگین
بچشم خشم نظر بر زمانه گر فکند
شود گسسته ز هم رشته شهور و سنین
منم که تا کمر بندگی او بستم
کلاه جاه بر افراشتم بچرخ برین
بالتفات چنین خسرو جوانبختی
که چرخ پیر ندیدش بهیچ قرن قرین
مرا اگرچه امور معاش منتظم است
ولی زبان سعادت همی کند تلقین
که آرزوی دل از بندگی شاه بخواه
که گرچه حال تو نیکست هم شود به ازین
ولیک با کرم او سؤال حاجت نیست
ز آفتاب نخواهند نور اهل یقین
همیشه بر سر میدان کامرانی باد
ز بهر مرکب او سرخ خنگ چرخ بزین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترنج بیدار اندر شده به خواب گران
گل غنوده برانگیخته سر از بالین
هرآن که خاتم مدح تو کرد در انگشت
سر از دریچه زرین برون کند چو نگین
بخار دریا بر اورمزد و فروردین
همی فرو گسلد رشته های درّ ثمین
ز آب پاک دهان پر ستاره دارد ابر
ز باد پاک شکم پر ستاره دارد طین
بمشکرنگ لباس اندرون شدست هوا
[...]
همی کند به گل سرخ بر بنفشه کمین
همی ستاند سنبل ولایت نسرین
بنفشه و گل ونسرین و سنبل اندر باغ
به صلح باید بودن چو دوستان، نه بکین
میان ایشان جنگی بزرگ خواهد خاست
[...]
بشکل غالیه دانیست لاله ، یاقوتین
نشان غالیه اندر میان غالیه دان
بتی بمهر چو لیلی بچهر چون شیرین
بوصل او دل من شاد و عیش من شیرین
مثل زنند بشیرین لبش و لیکن هست
حدیث کردن شیرین او به از شیرین
اگر بچین بنگارند نقش چهره او
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.