گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابن یمین

کریم دولت و دین سرور زمان و زمین

توئی که مثل تو گیتی ندید داور خویش

سزد که خسرو سیارگان ز بهر شرف

ز خاکپای شریف تو سازد افسر خویش

عروس مملکت اندر زمان جلوه گری

کند ز گوهر تیغ و سنانت زیور خویش

منم که در گه مدحت زبان خوش سخنم

کند ز تیغ بلارک پدید گوهر خویش

پناه اهل هنر چون جناب تست چه شد

که یادمی نکنی از غلام کمتر خویش

من ار نیایم و لطفت نخواندم باشم

چنانکه آیم ورانی بعنفم از در خویش

کجاست آن کرم طبع و آن سخاوت نفس

که ذات پاک ترا ساختند مظهر خویش

ز وصلشان چو خلایق مراد یافت چه شد

که چهره شان بنمائی بچشم چاکر خویش

چرا بسیم و زرم تربیت نفرمائی

چرام خلعت فاخر نپوشی از بر خویش

که هر که بنده او زر بود بازادی

همی دهد ز سر علم گونه زر خویش

جهان بکام تو بادا و باشد از پی آنک

جها ندید جهاندار جز تو درخور خویش

 
 
 
سعدی

گرم قبول کنی ور برانی از بر خویش

نگردم از تو و گر خود فدا کنم سر خویش

تو دانی ار بنوازی و گر بیندازی

چنان که در دلت آید به رای انور خویش

نظر به جانب ما گرچه منت است و ثواب

[...]

سیف فرغانی

سزد که صبر کنم بر فراق دلبر خویش

ازآنکه وصلش ما را ندید در خور خویش

بلطف خواندن از خدمتش ندارم چشم

چو راضیم که نراند بعنفم از بر خویش

بود بآب دهانش نیاز و خاک درش

[...]

صوفی محمد هروی

بجز صبا ز که جویم نشان دلبر خویش

من شکسته چو محرومم از صنوبر خویش

نشانده ام به لب جویبار دیده کنون

خیال قامت شمشاد سایه پرور خویش

به غیر کوی تو دیگر کجا برم ای دوست

[...]

جامی

مدار آینه را در صفا برابر خویش

به دست شانه مده طره معنبر خویش

نبرده ام به می لعل دست بی لب تو

که پر نکرده ام از خون دیده ساغر خویش

رقیب گفت تو را بدگهر شناخته ام

[...]

سام میرزا صفوی

به مسجدی که روم در فراق دلبر خویش

بهانه سجده کنم بر زمین نهم سر خویش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه