گنجور

 
ابن یمین

مطبخی ایست ناگوار مرا

شهره گشته بآش پختن کست

تا بشام از سحر بود بنگی

وز سحر تا بشام باشد مست

هر چه از مایعات یافت بریخت

و آنچه از جامدات جست شکست

گر بقبض آورد عصای کلیم

ور بود سوی ذوالفقارش دست

دایم آنش بود تنور آشاب

اکره الجیش این بود پیوست

بنگر تا بغیر ابن یمین

اینچنین مطبخی کسی را هست