گنجور

 
ابن یمین

مطبخی ایست ناگوار مرا

شهره گشته بآش پختن کست

تا بشام از سحر بود بنگی

وز سحر تا بشام باشد مست

هر چه از مایعات یافت بریخت

و آنچه از جامدات جست شکست

گر بقبض آورد عصای کلیم

ور بود سوی ذوالفقارش دست

دایم آنش بود تنور آشاب

اکره الجیش این بود پیوست

بنگر تا بغیر ابن یمین

اینچنین مطبخی کسی را هست

 
 
 
عسجدی

آمد آن رگ‌زن مسیح‌پرست

شست الماسگون گرفته به دست

کرسی افکند و برنشست بر او

بازوی خواجه عمید ببست

شست چون دید گفت عز و علا

[...]

مسعود سعد سلمان

آمد آن حور و دست من بربست

زدم استادوار دست به شست

ز نخ او به دست بگرفتم

چون رگ دست من به شست بخست

گفت هشیار باش و آهسته

[...]

مشاهدهٔ ۱۰ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

آمد آن حور و دست من بربست

زده استادوار نیش به دست

زنخ او به دست بگرفتم

چون رگ دست من ز نیش بخست

گفت هشیار باش و آهسته

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۱۶۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه