گنجور

 
ابن یمین

زدم از کتم عدم خیمه بصحرای وجود

وز جمادی به نباتی سفری کردم و رفت

بعد ازینم کشش طبع بحیوانی بود

چون رسیدم بوی از وی گذری کردم و رفت

با ملایک پس از آن صومعه قدسی را

گرد برگشتم و نیکو نظری کردم و رفت

بعد از آن در صدف سینه ایشان بصفا

فطرت هستی خود را گهری کردم و رفت

بعد از آن ره سوی او بردم و چون ابن یمین

در امان گشتم و ترک دگری کردم و رفت