شکرست آن لب میگون تو یاقوت روانست
که ازو چشم رهی چشمه یاقوت روانست
بشکر خنده اگر پسته شیرین نگشائی
عقل باور نکند آنکه ترا هیچ دهانست
آب عناب روان گشت ز بادام دو چشمم
بسکه آن پسته شکر شکنت چرب زبانست
حیرت آرند ز رخسار تو صاحبنظران
تا چه چیزست بجز حسن که آنحیرت از آنست
چشم بد دور از آنقامت چون سرو روانت
که ز سر تا بقدم راست تو گوئی همه جانست
هر زمان بر سر آتش نهدم آب دو دیده
بس که پیدا کند اسرار که در سینه نهانست
کامم امروز بده از لب شرینت که فردا
کس چه داند چه شود حال که گیتی گذرانست
گر دل خسته زارم هدف تیر تو گردد
دولت من بود آخر نه که ز آن تیرو کمانست
دارد آشفته و سرگشته چو خود ابن یمین را
زلف مشکینت که سر تا قدم آشوب جهانست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.