گنجور

 
ابن یمین

بیا ماهرویا شکر لب نگارا

گشایش ده از بند غم جان ما را

صبا گر رساند بما بوی وصلت

دهم جان بشکرانه باد صبا را

گرم سرمه از خاک پای تو باشد

نیارم بچشم اندرون توتیا را

نمائی بخونم خط و هر دو چشمت

گواهی دهند ای پسر صد بلا را

بگفتار ایشان مکن کار با من

لانی اراهم شهودا سکارا

من و گریه و آه ازین پس چو دلبر

نخواهد جزین آب و جز این هوا را

وفا جستم از وی زهی سعی باطل

چه دانند خوبان طریق وفا را

ز کوی خود ابن یمین را چه رانی

نرانند شاهان ز درگه گدا را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

مرادی رسول آمد از نزد یارا

که نز یار یادآوری نزد یارا

دیار تو اینجاست لیکن تو گفتی

که دائم دیارم بود نز یارا

خوشا روزگارا که ما را بیک جا

[...]

حزین لاهیجی

وفاپیشگان، دوستداران خدا را

بگویید آن یار دیر آشنا را

که بیگانگی تا کی و چند، ظالم؟

چه شد مهربانی، چه آمد وفا را؟

شگفته ست رنگین بهار سرشکم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه