گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابن یمین

دلا بدست گرفتی می این چه دستانست

نه می گلست و نه طبعت هزار دستانست

ز خوی دختر رز عفت و صلاح مجوی

که رو شناس خرابات و یار مستانست

بدستکاری فعلش در اوفتد از پای

هر آنکه سرکش و پر دل چو پور دستانست

کجا بخانه نشیند مگر بود محبوس

کسی که پرورش او بباغ و بستانست

گرت قراضه زر بر کفست همچون گل

ز نور عارض او مجلست گلستانست

و گر چو سرو تهیدست میروی بر او

مرو که او متنفر ز تنگدستانست

شگفتم آید از آنکس که داد گوهر عقل

بمهر آنکه نه اندر خور شبستانست

ز جام عشق طلب کن شراب جانپرور

که خون دختر رز بهر می پرستانست

بشوی دست ز خویش و بس آنگه از می عشق

بسان ابن یمین مست شو که مستانست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode