گنجور

 
ابن یمین

زلف مشکین بر بناگوش چو سیم افکنده‌ای

از بنفشه بر سمن صد حلقه جیم افکنده‌ای

ز ابن مقله خون چکاند ابن بواب از حسد

ز آنچنان شینی که اندر عین سیم افکنده‌ای

بر گذرگاه صبا بگشاده‌ای بندی ز زلفت

در جهان از عنبر سارا نسیم افکنده‌ای

ای مسیحادم قدم آخر مدار از ما دریغ

پرسشی کن چون توام زینسان کلیم افکنده‌ای

لطف کن با وی ز تریاق لبم ده شربتی

مار مسکین چون برین قلب سلیم افکنده‌ای

تا گرفتی ای دل اندر چین زلف او قرار

خویشتن را در شر و شور عظیم افکنده‌ای

در دل ابن یمین مهر رخ چون ماه خویش

نشمری محدث که از عهد قدیم افکنده‌ای

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode