زلف مشکین بر بناگوش چو سیم افکندهای
از بنفشه بر سمن صد حلقه جیم افکندهای
ز ابن مقله خون چکاند ابن بواب از حسد
ز آنچنان شینی که اندر عین سیم افکندهای
بر گذرگاه صبا بگشادهای بندی ز زلفت
در جهان از عنبر سارا نسیم افکندهای
ای مسیحادم قدم آخر مدار از ما دریغ
پرسشی کن چون توام زینسان کلیم افکندهای
لطف کن با وی ز تریاق لبم ده شربتی
مار مسکین چون برین قلب سلیم افکندهای
تا گرفتی ای دل اندر چین زلف او قرار
خویشتن را در شر و شور عظیم افکندهای
در دل ابن یمین مهر رخ چون ماه خویش
نشمری محدث که از عهد قدیم افکندهای