گنجور

 
ابن یمین

بر بیاض مه سواد خط عنبر ساش بین

برگل سوری طراز سنبل رعناش بین

خسرو ملک ملاحت آن بت شیرین لبست

بر سر منشور حسن ابروی چون طغراش بین

کج نظر گر نیستی بگشای چشم دور بین

کسوت لطف الهی راست بر بالاش بین

ایدل از تلخی جور او مکن ابرو ترش

چون الف اندر میان جان شیرین جاش بین

ور ندیدی شاخ سنبل سر فشان در پای سرو

قد چون سرو روان و زلف سر تا پاش بین

خضر را خواهی که بینی بر لب آبحیات

شهپر طوطی بگرد شکر گویاش بین

ایکه پندم میدهی یکره بکویش بر گذر

تا مرا معذور داری خنده زیباش بین

گفتمش جانرا ببوسی با تو سودا میکنم

خنده زد بر من بطعنه گفت آن سوداش بین

میخورد خون دل ابن یمین میگون لبش

ور ز من باور نداری سرخی لبهاش بین