گنجور

 
ابن یمین

ایدل ره عاشقی طلب کن

اندیشه یار نوش لب کن

با خار نخست آشنا شو

پس قصد ربودن رطب کن

امشب که وصال اوست تا روز

می نوش و بکام دل طرب کن

از طره او بگیر شاخی

پیوند دراز نای شب کن

جان در تب عشق او فتادست

عیسی نفسا دوای تب کن

گر ابن یمین گناهکارست

مگذار بکس توأش ادب کن

کاندر ره عاشقی نیابی

زین گرم روی تو خود طلب کن