ایجان و جهان بیتو سر خویش ندارم
جز وصل تو درمان دل ریش ندارم
تا غمزه و ابروی تو چون تیر و کمانست
قربان تو گر نیست دلم کیش ندارم
دادم دل و دین را بهوای لب لعلت
و زنوش لبت بهره بجز نیش ندارم
بیگانه شدم با خرد خویش ز عشقت
و اندیشه ز بیگانه و از خویش ندارم
جز صبر که هر لحظه کم و عشق که بیش است
در عهد تو چیزی ز کم و بیش ندارم
جان بر تو فشانم مکنش رد که ازین بیش
حقا که من مفلس درویش ندارم
بر رغم رقیبان تو بس کابن یمین گفت
دارم سر معشوق و سر خویش ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روزی که رخ خوب تو در پیش ندارم
آن روز دل خلق و سر خویش ندارم
چندین چه کنی جور و جفا با من مسکین
چون طاقت هجرت من درویش ندارم
در مجمرهٔ عشق و غمت سوخته گشتم
[...]
حاصل ز تو جز درد دل ریش ندارم
قسم از لب نوشین تو جز نیش ندارم
یک جان نه که صد جانت فدا باد ولیکن
معذور همی دار که زین بیش ندارم
هر روز خوهی تا که ستانی دل از من
[...]
جز نسخه احوال کسان پیش ندارم
هرگز نظری بر ورق خویش ندارم
بر دام هوا و هوسم خنده زند مرگ
صد داعیه بیش و نفسی بیش ندارم
روشن شود از کاوش احباب چراغم
[...]
پرورده عشقم دل بی ریش ندارم
شرمندگی از عشق ستم کیش ندارم
دارم غم رسوا دل شیدا سر سودا
چیزی که ندارم خبر از خویش ندارم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.