گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابن یمین

ایجان و جهان بیتو سر خویش ندارم

جز وصل تو درمان دل ریش ندارم

تا غمزه و ابروی تو چون تیر و کمانست

قربان تو گر نیست دلم کیش ندارم

دادم دل و دین را بهوای لب لعلت

و زنوش لبت بهره بجز نیش ندارم

بیگانه شدم با خرد خویش ز عشقت

و اندیشه ز بیگانه و از خویش ندارم

جز صبر که هر لحظه کم و عشق که بیش است

در عهد تو چیزی ز کم و بیش ندارم

جان بر تو فشانم مکنش رد که ازین بیش

حقا که من مفلس درویش ندارم

بر رغم رقیبان تو بس کابن یمین گفت

دارم سر معشوق و سر خویش ندارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode