گنجور

 
ابن یمین

ای شمع رخسار ترا پروانه خورشید فلک

زینسان ندیدم آدمی حوری ندانم یا ملک

چون قد یار نازنین چون خد آن سیمین سرین

سروی نروید بر زمین ماهی نتابد بر فلک

ز آنچهره شام زلف اگر یکسو کند باد سحر

نور یقین آید بدر از تیرگی و هم و شک

دل شد بدست غم زبون و زدل بر آمد موج خون

دل را غم او هست چون گنجشک را سنگ تفک

گر خاص خواهی ایفلان در کش عنان از دیگران

زیرا که تو جانی و جان با کس نخواهم مشترک

در بوته شوره ستم هستم چو زر ثابت قدم

دانی عیار این درم چون عرضه داری بر محک

گر ره سوی گلروی ما باشد پر از خار بلا

ابن یمین را زیر پا چون پرنیان باشد خسک

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رضاقلی خان هدایت

چشمی است دل را درنهان،نورعلیش مردمک

بر چشم دل گشته عیان سرملک، وهم ملک

نازونعم پرورده را ازمن بگو کاین راه را

اشکی بباید چون بقم رخساره‌ای چون اسپرک

نام تو دردیوان عشق آنگاه در ثبت اوفتد

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از رضاقلی خان هدایت
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه