گنجور

 
ابن یمین

گرم ز عشق تو جان در بلاست گو میباش

وگرچه با منت آئین جفاست گو میباش

بیا که گر گذرت بر دو چشم من باشد

چو خاک پای توأم توتیاست گو میباش

اگر چه در بر کافور عارضت افعی است

ترا چو لعل زمرد نماست گو میباش

بچین زلف چو شام تو مایلست دلم

شدن بجانب چین گر خطاست گو میباش

اگر چه از من مسکین رقیب در خشم است

ترا نظر چو بعین رضاست گو میباش

میان لیلی و مجنون مودتست و صفا

اگر میان عرب ماجراست گو میباش

ز بهر دانه خالت همیشه مرغ دلم

بدام زلف تو گر مبتلاست گو میباش

اگر چه ابن یمین را دل از تو پر درد است

چو لطف صاحبدیوان دواست گو میباش

علاء دولت و دین صاحبی که از عدلش

ستم ز سیمبران گر رواست گو میباش