گنجور

 
ابن یمین

از توأم آرزوی بوس و کنارست هنوز

که گلستان تو بی زحمت خارست هنوز

بسرشک آب زنم خاک سر کوی ترا

بر دل نازکت از بنده غبارست هنوز

در خزان غمت افتاد دل اما چشمم

در هوای گل تو ابر بهارست هنوز

دارم از خون جگر چهره پر از نقش و نگار

وین عجب میل دلم سوی نگارست هنوز

دست شستیم ز جان و سر کویت بسرشک

تا بآخر چه کشم اول کارست هنوز

چون جهانی ز می حسن تو مستند چرا

در سر نرگس جادوت خمارست هنوز

با بناگوش مکش ابروی مشکین چو کمان

که دل از ناوک چشم تو فکارست هنوز

از نسیم سحری دوش خبر پرسیدم

از دل گم شده گفتا بر یارست هنوز

گفت خو باز کن از صحبت دل ابن یمین

کو بر آن جان و جهان عاشق زارست هنوز