گنجور

 
ابن یمین

ای ماه مهربان مه مهرست می بیار

بزمی بساز فصل خزان خوشتر از بهار

زود آتش گداخته در آب بسته ریز

یعنی در آبگینه فکن لعل آبدار

بر دست من بنه که بجان آمدم ز غم

تا یکنفس بشادی دل رغم روزگار

بوسم زمین بعزت و آنگه ز خرمی

نوشم بیاد بزم چو فردوس شهریار

شهباز همتش چو بپرواز بر شود

سیمرغ زرنگار فلک را کند شکار

شاه جهان طغای تمرخان که آفتاب

دایم بزیر سایه چترش کند مدار

ابراز خجالت کف دریا عطای او

با سوز دل همی رود و چشم اشکبار

از یمن مدحش ابن یمین را علی الدوام

رغم عدو ز گوهر موزون بود یسار

تا ز آفتاب و سایه بود در جهان نشان

باداش سایه بر سر خلق آفتاب وار