گنجور

 
ابن یمین

شمع رخسار تو شیرین پسرا سوخت مرا

جرم ناکرده چو پروانه چرا سوخت مرا

دل خرید از لب شیرینت بجانی شکری

شاکرم گر چه درین بیع و شرا سوخت مرا

با تو گفتم ز تف عشق بنرمی سخنی

سخت گفتی که کرا سوخت کرا سوخت مرا

گفتمت سایه لطف ز سرم دور مدار

آفتاب رخ تو خوش پسرا سوخت مرا

بارها ابن یمین گفت و دلت نرم نشد

که تب و تاب غمت سوخت مرا سوخت مرا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode