گنجور

 
ابن یمین

زهی حیران ز قد و خط و دندان و لب دلبر

بباغ و راغ سرو و گل ببحر و کان در و گوهر

شود خادم لب و دندان و روی و موی آن مه را

گهی یاقوت و گه گوهر گهی کافور و گه عنبر

نباشد چون بر و بالا و موی و روی او هرگز

بر نسرین قد طوبی شب مظلم مه انور

مدام از ساعد و انگشت و گوش و گردنش باشد

فروغ یاره و خاتم بهاء حلقه و زیور

کند یاقوت و در و دود و اخگر در جهان پیدا

لبش یاقوت و در دندان خطش دود و رخش اخگر

لب و دندان معشوق و سرشک و چهره عاشق

یکی لعل و دگر گوهر سیم سیماب و چارم زر

از آنزلف و لب نوشین وز آن رخسار و چشم خوش

بنفشه تیره می در خوی سمن حیران خجل عنبر

ز عکس چشم و دندان و رخ و میگون لبش خیزد

زبر و بحر جزع و در زخار و نی گل و شکر

دهد رخسار و چشم و قامت و میگون لب جانان

نشان از جنت واز حور و از طوبی و از کوثر

ز موی و روی و بالا و بر او گر نشان خواهی

سمن مویست و سنبل روی و سرو آسا و نسرین بر

تو گوئی طوطی و کبک و همایست او و طاووس است

شکر گفتار و خوش رفتار فرخ فال و خوش منظر

بنا گوش و سر زلفش رخ خوب و خط سبزش

بصورت شمع و پروانه بمعنی آب و نیلوفر

بسان لفظ و معنی و دوات و کلک دستورست

لبش شیرین رخش روشن خطش مشکین میان لاغر

نظام الدین که قدر و ذات و کلک و تیغ او باشد

فلک رتبت ملک سیرت قدر قدرت قضا پیکر

سلیمان وار و احمد سان و موسی شکل و عیسی دم

خدیور خلق و نیکو خلق و کافی کف و جان پرور

ز حزم و عزم او بینم ز لطف و عنف او یابم

نشان از خاک و از آب و اثر از باد و از آذر

بسان ابرو خورشید و بشکل رعد و گردونست

گهر بخش و جهانگیر و بلند آوازه و سرور

بصدق و عدل آن سرور بعلم و حلم آن رهبر

نه بوبکر و عمر بوده است و نه عثمان بجز حیدر

نیاید کار حلم و خشم و لطف وصیت او هرگز

نه از خاک و نه از آتش نه از آب و نه از صرصر

ز گنجشک وز کبک و پشه و از مور با عدلش

بترسد باشه و شاهین گریزد پیل و شیر نر

ز شرم لطف و عنف و فهم و رأیش تیره رخ گردد

گهی ناهید و گاهی تیر و گه بهرام و گاهی خور

مدام اندر دل و طبع و دماغ و دست او باشد

وفا ثابت کرم بیحد خرد راسخ سخا بی مر

ز بهر دست و پای و گوش و فرق دولتش زیبد

مه نویاره گردون تخت و پروین قرص و مه افسر

سزد گر زهر و خون و آب و شاخ آهو از طبعش

شود تریاق و گردد مشک و بندد در و آرد بر

زمین و ذره و صحرا و دریا را اگر خواهد

از آن هر دو سپهر و مهر سازد زین دو بحر و بر

ز عکس تیغ و خون خصم و گر دو حمله در رزمش

هوا نیلی زمین گلگون کواکب کور و گردون کر

اگر رمح و سپر خواهد و گر خیل و حشم جوید

بیابد از شهاب و ماه و از گردون و از اختر

ز بید و لاله و از غنچه و نی چشم خصمش را

بروید تیغ و پیکان و بر آید نیزه و خنجر

بفرمان و بتمکین و بقدر و خوی خوش باشد

قضا فرمان قدر مکنت فلک رفعت ملک مخبر

وجود پاک و قدرش را دماغ صاف و طبعش را

ملک داعی فلک چاکر خرد هادی کرم رهبر

جهاندارا ببزم و رزم و داد و مملکت گیری

توئی چون رستم و حاتم چو نوشروان و اسکندر

ترا در کار مهر و کین و در تزیین ملک و دین

خرد باعث کرم نافع سعادت یار و حق یاور

ترا ابن یمین دائم بنطق و عقل و چشم و دل

دعا گوی و رضا جوی و هنر بین و وفا گستر

ز برجیس و ز تیرو زهره و بهرام تا باشد

فلک قاضی ملک منشی و بزم آرای و رزم آور

ز هند و ترک و چین و روم بادت بنده بیش از حد

همه چون رای و چون خاقان و چون فغفور و چون قیصر

 
 
 
رودکی

نگارینا، شنیدستم که: گاه محنت و راحت

سه پیراهن سلب بوده‌ست یوسف را به عمر اندر

یکی از کید شد پر خون، دوم شد چاک از تهمت

سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر

رخم ماند بدان اول، دلم ماند بدان ثانی

[...]

عنصری

گه آن آراسته زلفش زره گردد گهی چنبر

گه آن پیراسته جعدش ببارد مشگ و گه عنبر

رخی چون نو شکفته گل ، همه گلبن برنگ مل

همه شمشاد پر سنبل ، همه بیجاده پر شکر

برو از نیکوئی معنی ، بغمز از جادوئی دعوی

[...]

عسجدی

کهی چون طور سینا بود ازو آویخته ثعبان

ز پشت او درخشنده کف موسی پیغمبر

به پشت ژنده‌پیلان برنشسته ناوک‌اندازان

چو عفریتان آتشبار بر کوه گران پیکر

ازرقی هروی

عروس ماه نوروزی چه کرد آن دانۀ گوهر؟

که نورش ماه تابان بود و سعدش زهرۀ ازهر

هزاران صورت رنگین نگاریده برو مانی

هزاران پیکر طبعی بر آورده از و آزر

بر آن هر صورتی رخشان ، زمشک لعلگون صدره

[...]

قطران تبریزی

اگر بتگر چنو داند نگاریدن یکی پیکر

روا باشد اگر دعوی خلاقی کند بتگر

نه چون او پیکری آید نه حورالعین چنو زاید

نه گر باشد پری شاید چنو هرگز پری پیکر

بدو رخ چون شکفته گل بدو لب چون فشرده مل

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه