ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٨١ - قصیده در مدح

زهی حیران ز قد و خط و دندان و لب دلبر

بباغ و راغ سرو و گل ببحر و کان در و گوهر

شود خادم لب و دندان و روی و موی آن مه را

گهی یاقوت و گه گوهر گهی کافور و گه عنبر

نباشد چون بر و بالا و موی و روی او هرگز

بر نسرین قد طوبی شب مظلم مه انور

مدام از ساعد و انگشت و گوش و گردنش باشد

فروغ یاره و خاتم بهاء حلقه و زیور

کند یاقوت و در و دود و اخگر در جهان پیدا

لبش یاقوت و در دندان خطش دود و رخش اخگر

لب و دندان معشوق و سرشک و چهره عاشق

یکی لعل و دگر گوهر سیم سیماب و چارم زر

از آنزلف و لب نوشین وز آن رخسار و چشم خوش

بنفشه تیره می در خوی سمن حیران خجل عنبر

ز عکس چشم و دندان و رخ و میگون لبش خیزد

زبر و بحر جزع و در زخار و نی گل و شکر

دهد رخسار و چشم و قامت و میگون لب جانان

نشان از جنت واز حور و از طوبی و از کوثر

ز موی و روی و بالا و بر او گر نشان خواهی

سمن مویست و سنبل روی و سرو آسا و نسرین بر

تو گوئی طوطی و کبک و همایست او و طاووس است

شکر گفتار و خوش رفتار فرخ فال و خوش منظر

بنا گوش و سر زلفش رخ خوب و خط سبزش

بصورت شمع و پروانه بمعنی آب و نیلوفر

بسان لفظ و معنی و دوات و کلک دستورست

لبش شیرین رخش روشن خطش مشکین میان لاغر

نظام الدین که قدر و ذات و کلک و تیغ او باشد

فلک رتبت ملک سیرت قدر قدرت قضا پیکر

سلیمان وار و احمد سان و موسی شکل و عیسی دم

خدیور خلق و نیکو خلق و کافی کف و جان پرور

ز حزم و عزم او بینم ز لطف و عنف او یابم

نشان از خاک و از آب و اثر از باد و از آذر

بسان ابرو خورشید و بشکل رعد و گردونست

گهر بخش و جهانگیر و بلند آوازه و سرور

بصدق و عدل آن سرور بعلم و حلم آن رهبر

نه بوبکر و عمر بوده است و نه عثمان بجز حیدر

نیاید کار حلم و خشم و لطف وصیت او هرگز

نه از خاک و نه از آتش نه از آب و نه از صرصر

ز گنجشک وز کبک و پشه و از مور با عدلش

بترسد باشه و شاهین گریزد پیل و شیر نر

ز شرم لطف و عنف و فهم و رأیش تیره رخ گردد

گهی ناهید و گاهی تیر و گه بهرام و گاهی خور

مدام اندر دل و طبع و دماغ و دست او باشد

وفا ثابت کرم بیحد خرد راسخ سخا بی مر

ز بهر دست و پای و گوش و فرق دولتش زیبد

مه نویاره گردون تخت و پروین قرص و مه افسر

سزد گر زهر و خون و آب و شاخ آهو از طبعش

شود تریاق و گردد مشک و بندد در و آرد بر

زمین و ذره و صحرا و دریا را اگر خواهد

از آن هر دو سپهر و مهر سازد زین دو بحر و بر

ز عکس تیغ و خون خصم و گر دو حمله در رزمش

هوا نیلی زمین گلگون کواکب کور و گردون کر

اگر رمح و سپر خواهد و گر خیل و حشم جوید

بیابد از شهاب و ماه و از گردون و از اختر

ز بید و لاله و از غنچه و نی چشم خصمش را

بروید تیغ و پیکان و بر آید نیزه و خنجر

بفرمان و بتمکین و بقدر و خوی خوش باشد

قضا فرمان قدر مکنت فلک رفعت ملک مخبر

وجود پاک و قدرش را دماغ صاف و طبعش را

ملک داعی فلک چاکر خرد هادی کرم رهبر

جهاندارا ببزم و رزم و داد و مملکت گیری

توئی چون رستم و حاتم چو نوشروان و اسکندر

ترا در کار مهر و کین و در تزیین ملک و دین

خرد باعث کرم نافع سعادت یار و حق یاور

ترا ابن یمین دائم بنطق و عقل و چشم و دل

دعا گوی و رضا جوی و هنر بین و وفا گستر

ز برجیس و ز تیرو زهره و بهرام تا باشد

فلک قاضی ملک منشی و بزم آرای و رزم آور

ز هند و ترک و چین و روم بادت بنده بیش از حد

همه چون رای و چون خاقان و چون فغفور و چون قیصر