یا رب از من خبری سوی خراسان که برد
قصه درد دل من سوی درمان که برد
سخن ذره که گوید بر خورشید فلک
ناله بلبل شیدا بگلستان که برد
کس ندانم که رساند بر جانان سخنم
از گدائی سخنی بر در سلطان که برد
زلف او را چو پریشانی خود هست تمام
پیش او نام دل زار پریشان که برد
جان من تشنه و لعل لب او آب حیات
تشنه ئی را بلب چشمه حیوان که برد
یوسف است او و من اندرغم او یعقوبم
سوز یعقوب سوی یوسف کنعان که برد
جان فرستاد می ایکاش کسی میبردی
تحفه ئی سخت حقیر ست بجانان که برد
گیرم احوال دلم دوست رساند بر دوست
وصف شوقم بر آن منبع حیوان که برد
آنگه از روح قدس عقل بخلوت پرسید
کز شرف ره بسوی ذروه کیوان که برد
روح قدسی زسر حیرت و دانش گفتش
آصف عهد یمین دول است آن که برد
آنکه جز دست و دل او بگه جودو کرم
می ندانم بجهان آب یم وکان که برد
بارز دفتر دیوان وجود است ار نی
یاد دفتر که کند راه بدیوان که برد
خاطر او بگه فکر برد راه بغیب
راه دشوار بجز خاطرش آسان که برد
صاحبا چون صفت قصر معا لیت رود
نام این طارم فیروزه گردان که برد
شعر نزد تو فرستادم وعقلم میگفت
رشحه کوزه سوی لجه عمان که برد
این ثنا رفع همیکردم و عقلم میگفت
شرم بادت پسرا زیره بکرمان که برد
با همه نضرت و سیرابی گلهای بهشت
شاخ خضرای دمن تحفه برضوان که برد
تو سلیمانی ومن مورم و جز مور ضعیف
نزل پای ملخی نزد سلیمان که برد
بیتو زندان بودم گر همه باغ ارم است
بهر گل گر نبود راه ببستان که برد
خود گرفتم من اگر در خور زندان بودم
مفلسی را چو من ای خواجه بزندان که برد
گر مرا جان و دل اندر سر کار تو رود
با تو ایجان و دلم نام دل و جان که برد
بر دعا ختم کن ای ابن یمین بیش مگوی
نطق باقل بفصاحت بر سبحان که برد
خود گرفتم سخنت هست همه سحر حلال
سحر آخر بسوی موسی عمران که برد
بادت از دور فلک عمر در اقبال فزون
خود بیندیش که تا راه بدوران که برد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر با احساساتی نافذ و عمیق، از دلتنگی و longing خود برای یک شخص خاص (احتمالاً محبوبش) سخن میگوید. او از خراسان و آرزوهایش برای فرستادن پیامهایی به سوی معشوق، و از درد و رنجی که به خاطر دوری از او احساس میکند، توضیح میدهد. شاعر اضطراب و تشنگی روح خود را به تصویر میکشد و میگوید که چگونه بدون محبتی که به آن نیاز دارد، مانند یعقوب در غم یوسف است. این گفتار با تمثیلهای زیبا از طبیعت و عشق درهم آمیخته است و نشاندهنده عمق احساسات انسانی است. او در انتها از دور فلک و عمر خود و نیز از دعای دیگران برای خوشبختیاش سخن میگوید.
هوش مصنوعی: ای پروردگار، آیا خبری از من به خراسان میرسد؟ که داستان رنج و درد دل من را به درمان برساند؟
هوش مصنوعی: ذرهای که سخن میگوید، در واقع به خورشید میزند و بلبل عاشق در باغ گل ناله میکند.
هوش مصنوعی: هیچکس را نمیشناسم که سخنم را به معشوق برساند. آیا از من، که گدا و نیازمندم، سخنی در نزد سلطان برداشت میکند؟
هوش مصنوعی: زلف او مانند پریشانی است که تمام وجودش را گرفته و در مقابل او، نام دل ناتوان و پریشان را نمیبرد.
هوش مصنوعی: دل من به شدت دلتنگ و مشتاق است و لبان او مانند شهدی شیرین و زندهکننده هستند. من مانند تشنهای هستم که به چشمهای زنده و فرحبخش دسترسی ندارد.
هوش مصنوعی: او مانند یوسف است و من در حسرت او مانند یعقوب، دلی آتشین دارم که به یاد یوسف به غم میسوزد، غمی که به سرزمین کنعان میبرد.
هوش مصنوعی: جان به من میگوید ای کاش کسی این هدیهی کوچک و ناچیز را به آن دوستان میبرد که جانم را از آن خود کردهاند.
هوش مصنوعی: با اینکه حال دل من به دوستم میرسد، اما شوق من را تنها به منبع حیات میبرد.
هوش مصنوعی: سپس از روح قدس، عقل سؤال کرد که از چه راهی میتوان به اوج و بلندی کیوان دست پیدا کرد.
هوش مصنوعی: روح قدسی از حیرت و دانش گفت: آصف، که از یمین دول است، کسی است که این بار را به دوش میکشد.
هوش مصنوعی: کسی که غیر از دستان و دل او به بخشش و سخاوت چیزی نمیشناسم، در جهان همچون آب جاری و زنده است و اوست که همه چیز را به دست میآورد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وجود انسان مانند دفتری است که ویژگیها و جنبههای مختلف زندگی او را در خود ثبت کرده است. اگر فرد به یادآوری این ویژگیها و تجربیات پرداخته و به آنها توجه کند، میتواند به سادگی به مسیرهای نادرست و مشکلاتی که ممکن است در زندگیاش پیش آید، پی ببرد و از آنها جلوگیری کند. در واقع، آگاهی از وجود خودش و تجربههایش میتواند او را به درک بهتری از زندگی برساند.
هوش مصنوعی: به یاد او فکر کردن دشواریها را آسان میکند و بدون او، در احوال سختیها، راهی جز یادش نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: دوست من، وقتی به ویژگیهای قصر معالی نگاه میکنی، نام این منطقه را که شبیه فیروزهای درخشان است، به یاد میآوری و میبینی که چه جاذبههایی دارد.
هوش مصنوعی: شعر را به تو ارسال کردم و در ذهنم میگفتم که چقدر شبیه است به اینکه آب کوزهای به سوی دریاچهای بزرگ برده شود.
هوش مصنوعی: من این مدح و ستایش را بیان کردم، اما عقل مرا خطاب قرار داد و گفت که نباید این کار را بکنی، زیرا این کار ناپسند است و موجب شرمندگی میشود. همانند کار کسی که زیر بکری را از سرزمین دیگر به سرزمین خود میبرد.
هوش مصنوعی: با تمام زیبایی و سرسبزی گلهای بهشت، شاخههای سبز دمنوش را که به رضوان برده است، به یادگار آورده است.
هوش مصنوعی: تو مانند سلیمانی و من همچون موری هستم، فقط یک مور ضعیف که به پای سلیمان افتاده و او او را به راحتی میبرد.
هوش مصنوعی: من در زندان بودم، حتی اگر بهشت را هم داشته باشم، برای گلها نمیتوانم از راه بهشت عبور کنم، چون راهی به آنجا وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من اگر در شرایط سخت و در بند بودم، بگذریم از اینکه چه کسی را به زندان ببرد، این وضعیت را قبول نکردم و از آن دوری میگزینم.
هوش مصنوعی: اگر جان و دل من در پی تو بیفتد، با تو جان و دلم را فدای تو میکنم، زیرا نام دل و جان تنها از آن توست.
هوش مصنوعی: ای پسر یمین، دعای خود را به پایان برسان و بیش از این سخن نگو، چرا که سخن گفتن با فصاحت و بلاغت، کار خداوند سبحان است که خود علم و قدرتی فراتر از آن دارد.
هوش مصنوعی: من خود را در کلام تو غرق کردهام، همه جادوها را میشناسم و در نهایت، به سمت موسی، پسر عمران، میرانم که او را نجات داد.
هوش مصنوعی: بهتر است به فرصتها و اقبال خود فکر کنی، چرا که سرنوشت و روزگار همیشه در حال تغییر است و نباید از آن غافل شوی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خبری سوی نگارم بخراسان که برد
قصه ذره بدرگاه خور آسان که برد
بسوی یوسف مصری که چو جانست عزیز
خبر سوخته کوره کنعان که برد
قصه من که تواند که بر او برخواند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.