گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابن حسام خوسفی

مپیچ در سر زلف و بنفشه تاب مده

حجاب ظلمت شب را به آفتاب مده

دل خراب به چشم تو حال خود می گفت

به غمزه گفت که افسانه را به خواب مده

به روز گریه دلم را شکیب می فرمود

به هایهای بگفتم سخن به آب مده

چو ما ز لعل تو آب حیات می جوییم

بجانبی دگرم وعده سراب مده

شراب ناب به افسردگان بده ساقی

چو من به بوی تو مستم مرا شراب مده

صبا شمامه خاک دیار یار بیار

دگر مشام مرا زحمت گلاب مده

بپوش سرّ حقایق ز سفله ، ابن حسام

خراج گنج معانی به هر خراب مده

 
 
 
میلی

به من که مست خرابم شراب ناب مده

ببین خرابی حال من و شراب مده

تمام عمر، دلم رخت زیرکی اندوخت

ز سیل باده تو این خانه را به آب مده

به بزم،‌ خون دل از دیده صراحی می

[...]

صائب تبریزی

به هر کجا که خوری باده تن به خواب مده

بنای خانه ناموس را به آب مده

ز خیره چشمی تردامنان ملاحظه کن

کتان عصمت خود را به ماهتاب مده

بهار عصمت تو ره به خشکسالی بست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه