گنجور

 
ابن حسام خوسفی

طراز طرّهٔ مشکین پرشکن بشکن

دل شکسته مجروح صد چو من بشکن

ز چین زلف گرهگیر نافه‌ای بگشای

به بوی مشک خطا رونق ختن بشکن

به خنده زان لب شیرین عبارتی بگشای

به نکته منطق طوطی خوش‌سخن بشکن

چو لعبتان چمن باغ را بیارایند

به باغ بگذر و آرایش چمن بشکن

به رنگ عارض گلرنگ، آب لاله بریز

به بوی سنبل تر نکهت سمن بشکن

اگر ز پسته تنگ تو غنچه لاف زند

به دست باد صبا غنچه را دهن بشکن

ز گوی غبغبت ار سیب می‌زند زنخی

چو وضع خویش نداند ورا ذقن بشکن

بیار لؤلؤ منظوم شعر ابن حسام

هزار درّ ثمین را از او ثمن بشکن