گو ای مه آسمان خوبی
وی گلبن بوستان خوبی
آب رخ تو سمن ندارد
سروی چو قدت چمن ندارد
دل خستۀ چشم نیممستت
جان والۀ لعل میپرستت
هرچند که سرو سرفرازد
در باغ به قامت تو نازد
با لعل تو غنچه گر زند دم
بادش بدرد دهن به یک دم
یارب که جهان به کام بادت
اقبال چو من غلام بادت
عمریست که با غمت قرینم
با غصه و درد همنشینم
افتاد دلم به دام عشقت
بیهوش شدم ز جام عشقت
مرغ دل من گرفت الفت
با دانۀ خال و دام زلفت
از عشق تو ای بت دلارام
یک لحظه نگیردم دل آرام
بی تو سر بوستان ندارم
برگ گل و گلستان ندارم
دارم ز غمت دلی بر آتش
چون طرۀ سرکشت مشوش
تا دل ز من شکسته بردی
جانم به غم و بلا سپردی
ورد من خستهدل شب و روز
این است ز عشقت ای دلافروز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.