چون باد شنید این از آن ماه
این قصۀ غمفزای جانکاه
آمد سوی عاشق دلافکار
بگذارد پیام آن جفاکار
زین گونه پیامها چو دادش
فریاد برآمد از نهادش
باز از سر عجز گفت با باد
کای روح و روان من به تو شاد
دریاب که رفت کار از دست
در پای فراق او شدم پست
یک بار دگر ز روی یاری
برخیز ز راه دوستداری
درنه قدمی به کوی آن ماه
وز حال دل منش کن آگاه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.