شنیدم که شیخی به بغداد بود
زمستان به راهی گذر مینمود
به کنجی یکی بچه گربه دید
که لرزد ز سرما چواز باد بید
دل شیخ بر حال اوسخت سوخت
ز رحمت به بالای اورخت دوخت
بشد خم گرفت از زمین گربه را
نهان کرد در پوستین گربه را
پس او را چومهمان سویخانه برد
غذائی که خود خوردداداش بخورد
همش سیر فرمود وهم کردگرم
هم او را مکان داد درجای نرم
شنیدم که چون شیخ رفت از جهان
به خوابش یکی دید بس شادمان
بپرسید از اوضاع واحوال او
بگفتا مرا هست حالی نکو
نشد هیچ طاعت چوازمن قبول
ز مأیوسی خویش گشتم ملول
که ناگه بگفتند دل دار شاد
مگر بچه گربه رفتت ز یاد
چو لله کردی به اوالتفات
خدا داد ازاین گیر ودارت نجات
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.