بخش ۶ - حکایت از اعمش درباره زنی اعمی وچگونگی آن
گویداعمش مکه میرفتیم ما
منزلی را در دهی کردیم جا
اندر آن ده میل گردش کردمی
پس گذر در کوچه ای آوردمی
درب خانه میگذشتم ناگهان
یک زنی دیدم بهصد آه و فغان
زار و رنجور وعلیل وکور بود
کور ازچشم ودش پرنور بو
بود یا رب یا رب او را بر دو لب
چشم می کرد از خدای خود طلب
گفت زامرت ای خدای بی نیاز
آفتاب از سمت مغرب گشت باز
از برای حیدر صفدر علی
بن عم ودامادپیغمبر علی
قرب وجاهش بود پیشت بیشمار
باودهم سوگندت ای پروردگار
بازگردان چشم من را هم به رو
همچو قرص آفتاب از بهر او
دور فرما کوری از من یا غفور
ده مرا چشم وبه چشمم بخش نور
گویداعمش اینکه از آن زن به دل
آتش حیرت مرا شد مشتعل
بس تعجب کردم از گفتار او
شد بهگل پایم از اخلاصش فرو
پس دو دینار زرش هشتم به دست
تا دهم لله غم او راشکست
دست مالید و بدور انداخت زر
گفت ای صاحب زر ظاهر نگر
مر مرا دیدی ذلیل وخوار و زار
کور و رنجور وعلیل و سوگوار
زربه من کردی عطا اف بر تو باد
من نخواهم شد از احسان تو شاد
این تصدق را به مسکینی بده
زاهل شهرم من مبین هستم به ده
دوستداران امیر المؤمنین
بی نیازند از همه روی زمین
نیستند ایشان ذلیل وخوار کس
دور هستند از هوی و از هوس
گنج اعمالشان نیاید درنظر
زر به دیگر کس بده از من گذر
پس به کیسه کردم آن زر را و زود
رفتم آنجائیکه منزلگاه بود
لیک درهر منزل وهر رهگذر
از خیال اونمی رفتم به در
چون به مکه رفتم وباز آمدم
بار دیگر وارد آن ده شدم
رفته تا ز آن زن خبرگیرم چه شد
شد بهاو یا هست کور آن سان که بد
اعتقاد اوثمر آخر چه داد
همچنان غمگین بود یا گشته شاد
چشم او روشن و یاکور است باز
کردچون با اوخدای کارساز
دیدم آن زن را دوچشم روشن است
از غم آزاد او چو سرو گلشن است
پیش رفتم حال پرسیدم ز وی
گفتمش چشم تو روشن گشت کی
گاه و بیگه یادمی کردم زتو
غصه ها پیوسته میخوردم ز تو
شک یزدان را که روشن گشته ای
نوربخش دیده من گشته ای
گفت زن ای مرد بر گوکیستی
مردم این کوی واین ده نیستی
کی مرا دیدی کجا بشناختی
نردیاری را به من کی باختی
گفتمش روزی گذشتم ز این مکان
دیدمت کوری و در آه وفغان
چشم از مهر علی می خواستی
خوب کار خویش را آراستی
یاد اگر داری زری بخشیدمت
خوار وزار و بینوا چون دیدمت
ریختی زر را به دور از روی قهر
شهد درکامم نمودی همچو زهر
اف به من کردی وگشتی تلخکام
حال بهر من به حق آن امام
سرگذشت خویشتن را بازگو
پیش من بنشین زمانی راز گو
چون شدی روشن بکن روشن دلم
خواهم آسان از توگردد مشکلم
گفت زن شش شب همی نالیدمی
روی برخاک زمین مالیدمی
گه خفی دادم قسم گاهی جلی
پاک یزدان را به شاه دین علی
در شب هفتم شب آدینه بود
کایزد از لوح دلم غمها زدود
شخصی آمد پیش وگفت ای زن یقین
دوست هستی با امیر المؤمنین
گفتمش آری علی را دوستم
نیست جز مهرش به مغز و پوستم
با امید مهر او در روز و شب
می کنم حاجت ز رب خود طلب
گفت آن شخص ای کریم ذوالجلال
ای خدای بی مثال بی زوا ل
این زن ار صادق بود از جان و دل
روشنش کن در دلش حسرت مهل
چشم بینائی به او فرما کرم
وارهان او را ز درد ورنج وغم
ناگهان برچشم من مالید دست
گشت روشن چشم من این سان که هست
روشن و بینا ز دست او شدم
داد صهبائی ومست اوشدم
دیدم او راهست مردی سبزپوش
نور ریزد از سر و رویش به دوش
گفتم او را کیستی نام توچیست
بازگو گر در دلت مهر علی است
کز تو روشن گشت چشم کور من
من شدم موی ودستت طور من
از تو منت ها بود برجان من
پر شداز احسان تو دامان من
گفت آن مرد ای زن نیکو سیر
من علی را چاکرم در بحر و بر
نه که من قابل با این منصب کیم
من ز خدام محبان ویم
دان که نامم خضر پیغمبر بود
زندگانی من از حیدر بود
نه ز آب زندگانی زنده ام
زنده ام من چون علی را بنده ام
وز علی جویم مدد در بحر و بر
این بگفت و گشت غایب از نظر
یا امیر المؤمنین ای نور پاک
ای ولی کبریا روحی فداک
خضرا را فرما که فرماید مدد
وارهاند مرمرا هم از رمد
تا ببینم معجزاتت را نکو
چون بلنداقبال گردم مدح گو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این داستان به سفر خود به مکه اشاره میکند و در حین عبور از یک ده، زنی را میبیند که نابینا و رنجور است. او با درد و فغان از خداوند برای بازگشت بیناییاش دعا میکند و به علی (علیهالسلام) سوگند میخورد. شاعر که تحت تأثیر وضعیت آن زن قرار گرفته، دو دینار زر به او میدهد، اما زن با دستکشیدن از آن، میگوید که دوستان علی نیازی به احسان کسی ندارند و خواستار کمک به نیازمندان دیگر میشود.
سپس شاعر پس از بازگشت از مکه میخواهد از حال آن زن خبر بگیرد و میبیند که اکنون بینا شده و شاداب است. زن توضیح میدهد که در شب هفتم دعا و نالهاش، خداوند چشمش را باز کرده و بفرموده کسی به او خبر داده که از دوستان علی است. او از علی (علیهالسلام) محبت و احسان میگوید و در نهایت بیان میکند که نام آن مردی که به او کمک کرده، خضر بوده است.
این داستان نشاندهنده ایمان عمیق زن به علی و قدرت دعا و کمک الهی است.
هوش مصنوعی: دوست میگوید که وقتی به مکه میرفتیم، در یکی از روستاها توقف کردیم و خانهای را انتخاب کردیم.
هوش مصنوعی: در آن ده، به دور خود میچرخیدم و سپس به کوچهای وارد شدم.
هوش مصنوعی: وقتی از در خانه عبور میکردم، ناگهان زنی را دیدم که با صدای بلند و نالههای زیاد در حال گریه و زاری بود.
هوش مصنوعی: او بسیار بیمار و ضعیف و نابینا بود، نابینا از چشم و دلش پر از نور و روشنی بود.
هوش مصنوعی: خداوندا، آیا او با چشمانش به تو نگاه میکند و از تو درخواست کمک مینماید؟
هوش مصنوعی: ای خدای بینیاز، زامرت گفت: آفتاب دوباره از سمت مغرب طلوع کرد.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به شخصیت بزرگ و مهم حیدر (علی) دارد که پسر عم و داماد پیامبر اسلام است. او به عنوان یکی از شخصیتهای برجسته تاریخ اسلام، مورد احترام و ستایش قرار دارد. در این بیت، به ویژگیها و مقام والای او پرداخته شده است.
هوش مصنوعی: ای پروردگار، قسم به بزرگی و مقام تو که من همیشه برای تو با خیل بیپایانی از عشق و ارادت آمدهام.
هوش مصنوعی: چشم من را هم به او بازگردان، همچنان که خورشید در آسمان ظاهر میشود.
هوش مصنوعی: ای کسی که نور را به چشمم میبخشیدی، مرا از تاریکی و نادانی دور کن و اگر گناهی دارم، مرا ببخش و بصیرت و دیدی روشن به من عطا کن.
هوش مصنوعی: دوست میگوید که عشق به آن زن در دل من باعث شعلهور شدن آتش حیرت من شده است.
هوش مصنوعی: خیلی متعجب شدم از حرفهای او، که به خاطر صداقت و خلوصش، پایم در گل فرو رفت.
هوش مصنوعی: پس دو دینار طلا به دست گرفتم تا دهم، تا برای خدا غم او را کم کنم.
هوش مصنوعی: دستش را به طلا کشید و آن را دور انداخت و گفت: ای صاحب طلا، به ظاهر خود نگاه کن.
هوش مصنوعی: به تو نشان دادم که چگونه و در چه حالی هستم؛ در حالتی از افتادگی، بیپناهی و ناراحتی، ناتوان و بیمار، غمگین و داغدار.
هوش مصنوعی: تو به من لطف کردی، اما بر تو باد که من از کمکهای تو خوشحال نخواهم شد.
هوش مصنوعی: این صدقه را به یک مسکین بده، زیرا من در این شهر از وضعیت اقتصادی نامناسبی برخوردار هستم و به دیگران نشان نمیدهم که در این شرایط هستم.
هوش مصنوعی: محبتورزان به امیرالمؤمنین، از تمامی نعمتها و امکانات دنیا بینیاز هستند.
هوش مصنوعی: آنها هیچگاه ذلیل و خوار نیستند، زیرا از خواستهها و تمایلات دنیوی دوری گزیدهاند.
هوش مصنوعی: عملهای نیک و ذخایر معنوی انسانها برتر از ثروت مادی است. اگر کسی بخواهد به شخص دیگری چیز ارزشمندی بدهد، بهتر است از خوبیهای من و اعمال نیک من بگذرد.
هوش مصنوعی: بنابراین، من آن طلا را در کیسه گذاشتم و به سرعت به جایی رفتم که محل اقامتم بود.
هوش مصنوعی: اما در هر جایی و هر مسیری، از یاد او هرگز بیرون نمیرفتم.
هوش مصنوعی: زمانی که به مکه سفر کردم و پس از بازگشت دوباره به آن روستا وارد شدم.
هوش مصنوعی: رفتم تا از آن زن بپرسم چه بر سرش آمده است. آیا حالش خوب است یا همچنان در وضعیتی نابسامان به سر میبرد؟
هوش مصنوعی: باور و ایمان او چه نتیجهای به همراه داشت، با این حال همچنان یا ناراحت بود یا خوشحال.
هوش مصنوعی: چشمهای او روشن و بیدار است، همچنان که با خداوندی که کارها را ساماندهی میکند، در ارتباط است.
هوش مصنوعی: زن را دیدم که چشمانش روشن و درخشان بود و از غم رهایی یافته بود؛ او مانند سروی در میان گلها شکوفا و زیبا به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: به جلو رفتم و از او حالش را پرسیدم. گفتم که چشمانت چقدر روشن و شاداب شده است.
هوش مصنوعی: گاهی به یاد تو میافتادم و همیشه به خاطر تو غصه میخوردم.
هوش مصنوعی: به خاطر وجود نور خدایی، که باعث روشنی و بینایی من شدهای، شک و تردید را کنار بگذار.
هوش مصنوعی: زن به شوهرش گفت: "ای مرد، بگو مشخصاً تو کیستی؟ چرا در این محله و این ده شناختهشده نیستی؟"
هوش مصنوعی: هرگز تو را ندیدم، و نمیدانم کجا مرا شناختی. نردبازی را که در قلب من نشسته، کی به او باختی؟
هوش مصنوعی: به او گفتم که روزی از این مکان عبور کردم و تو را دیدم که در حال گریه و زاری بودی.
هوش مصنوعی: اگر به محبت علی چشم دوخته باشی، حتماً کارهای خود را به خوبی سامان دادهای.
هوش مصنوعی: اگر به یاد من هستی، باید بدانی که من درد و رنج زیادی را تحمل کردهام و حالا در وضعیتی ضعیف و بیپناه قرار دارم.
هوش مصنوعی: تو به نشانهی قهر و خشم، طلا را به دور ریختی و این کارت باعث شد که من شیرینی را در کامم احساس کنم، اما آن شیرینی به زور تلخی زهر است.
هوش مصنوعی: تو با رفتارت مرا آزردهخاطر کردی ولی حالا برای من، به حق آن امام، شاد شو.
هوش مصنوعی: داستان زندگیات را برایم تعریف کن و لحظاتی بنشین و از رازهایت بگو.
هوش مصنوعی: زمانی که تو روشن و واضح هستی، دل من هم روشن میشود؛ میخواهم به آرامی از تو کمک بگیرم تا مشکلاتم برطرف شود.
هوش مصنوعی: زنی که شش شب مینالد، روی خود را بر خاک زمین میمالد.
هوش مصنوعی: گاهی به طور پنهانی قسم میخورم و گاهی به وضوح، پاکی خدا را به شاه دین علی نشان میدهم.
هوش مصنوعی: در شب هفتم که شب جمعه بود، خدایی از دل من تمام غمها را پاک کرد.
هوش مصنوعی: شخصی نزد زنی آمد و گفت: ای خانم، قطعاً تو دوست امیر المؤمنین هستی.
هوش مصنوعی: به او گفتم که من علی را دوست ندارم، جز اینکه عشق و محبتم به او در وجودم به عمق و سطح نفوذ کرده است.
هوش مصنوعی: در روز و شب با امید به محبت او، از خداوند خواستههایم را طلب میکنم.
هوش مصنوعی: آن شخص گفت: ای خدای بزرگ و با جلال، ای خدای بیمانند و بینظیر.
هوش مصنوعی: اگر این زن از صمیم جان و دل راستگو باشد، دلش را روشن کن و در وجودش حسرت را برطرف کن.
هوش مصنوعی: به او بینش و بصیرت عطا کن و از درد، رنج و غم رهایی اش ببخش.
هوش مصنوعی: ناگهان دستی بر چشمانم کشیده شد و چشمم به این روشنی روشن شد.
هوش مصنوعی: از لطف و رحمت او، من به روشنی و بینش دست یافتم و در نتیجه، در حالت سرخوشی و مستی قرار گرفتم.
هوش مصنوعی: من مردی را دیدم که لباس سبز به تن داشت و نوری از سر و صورتش میتابید و بر روی دوشش میافتاد.
هوش مصنوعی: به او گفتم تو کیستی و نامت چیست؟ دوباره بگو، اگر در دل تو محبت علی وجود دارد.
هوش مصنوعی: چشمان ناتوان من به لطف تو روشن شد و من مانند کوه طور، موی و دستان تو را شگفتانگیز و زیبا میبینم.
هوش مصنوعی: از تو نیکیها و لطفهای زیادی به من رسیده است که وجودم را پُر کرده و به خاطر این محبتها احساس میکنم که در آغوش تو قرار دارم.
هوش مصنوعی: آن مرد گفت: ای زن، من علی را خدمتگزار خود میدانم، هم در دریا و هم در خشکی.
هوش مصنوعی: من لیاقت این مقام را ندارم، اما من از خدمتگزاران محبوبان هستم.
هوش مصنوعی: بدان که نام من خضر پیامبر است و زندگیام از حیدر (علی) نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: من به خاطر زندگی واقعی و معنویام زنده نیستم، بلکه به خاطر محبت و ارادت به علی زندهام.
هوش مصنوعی: از علی یاری میطلبم در میان دریا و همین را گفت و از دیدگان غایب شد.
هوش مصنوعی: ای امیر مؤمنان، ای نور خالص و ای ولی بزرگ، جانم فدای تو.
هوش مصنوعی: به خضرا بگو که از او بخواهد که کمکم کند و مرا از درد و رنج نجات دهد.
هوش مصنوعی: میخواهم معجزات تو را ببینم تا با خیالی خوش و روحی بلند به ستایش تو بپردازم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.