گنجور

 
بلند اقبال

وفا گر بگوئیم داری نداری

صفا گر بگوئیم داری نداری

به ما بوسه ای از لب شکرینت

روا گر بگوئیم داری نداری

به هر کس تو را التفات است اما

به ما گر بگوئیم داری نداری

به قتل من بینوای ستم کش

ابا گر بگوئیم داری نداری

طبیبا به درمان دردی که دارم

دوا گر بگوئیم داری نداری

دلا چون شدی عاشق روی دلبر

فنا گر بگوئیم داری نداری

دلبری داری ودلداری نداری

یار من هستی ولی یاری نداری

در نکوروئی نداری نقصی اما

رسم وقانون وفاداری نداری

گر وفا داری به دیگر کس ندانم

لیک با من جز ستمکاری نداری

داری ار دلداری ودلجوئی اما

با دل من جز دل آزاری نداری

تاکی ای زاهد کنی از عشق منعم

همچو من گویا گرفتاری نداری

عاقبت گردی بلند اقبال ای دل

زآنکه با کی از گرانباری نداری