گنجور

 
بلند اقبال

برقع ز رخ گشودی دل ازکفم ربودی

چون دل ربودی ازمن خود رو نهان نمودی

ای سرو قد مه رورفتی به حرف بدگو

هر کس هر آنچه بد گفت در حق من شنودی

از بردباری من جور توبیشتر شد

برمهرم آنچه افزود بر قهر خود فزودی

بامن جفایت ار هست از بهر آزمایش

اندر وفا مگر نه صدبارم آزمودی

یک دم نشد که چون دل اندر برم نشینی

اما به پیش اغیار شب تا سحر غنودی

روز ازل که دادم در عاشقی دل ازکف

هم عاشقم تو کردی هم دلبرم تو بودی

گشتم بلنداقبال فرخنده فال وخوشحال

ز آئینه دلم چون زنگ هوس زودی

 
 
 
مولانا

در غیب هست عودی کاین عشق از او است دودی

یک هست نیست رنگی کز او است هر وجودی

هستی ز غیب رسته بر غیب پرده بسته

و آن غیب همچو آتش در پرده‌های دودی

دود ار چه زاد ز آتش هم دود شد حجابش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه