گنجور

 
بلند اقبال

برقع ز رخ گشودی دل ازکفم ربودی

چون دل ربودی ازمن خود رو نهان نمودی

ای سرو قد مه رورفتی به حرف بدگو

هر کس هر آنچه بد گفت در حق من شنودی

از بردباری من جور توبیشتر شد

برمهرم آنچه افزود بر قهر خود فزودی

بامن جفایت ار هست از بهر آزمایش

اندر وفا مگر نه صدبارم آزمودی

یک دم نشد که چون دل اندر برم نشینی

اما به پیش اغیار شب تا سحر غنودی

روز ازل که دادم در عاشقی دل ازکف

هم عاشقم تو کردی هم دلبرم تو بودی

گشتم بلنداقبال فرخنده فال وخوشحال

ز آئینه دلم چون زنگ هوس زودی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode