گنجور

 
بلند اقبال

تیر مژگان وسنان قد و زره موشده ای

رستم مملکت حسن نه بر زو شده ای

ماه رخساری وخورشید لقا زهره جبین

چشم بد دور چه فرخ رخ و نیکوشده ای

طره ات عقرب وچنگال اسد مژگانت

هم به قد تیری و همقوسز ابرو شده ای

هر که رخسار تو را دید ودوگیسوی تو را

گفت خورشیدی ودربرج ترازو شده ای

با وجود تو به گلزار ندارم سروکار

که سهی قامت وگلچهر وسمن بو شده ای

چشمت از بس دل وجان وزدل وجان صبر وتوان

می بردخلق بر آنند که جادو شده ای

تندکم تلخ بگوای بت شیرین حرکات

ترش رو بی سبب از گفته بدگوشده ای

هر چه حسن است به عالم همه را دارائی

عیب این است که بدعهد و جفا جوشده ای

هست بدخوی هر آنک که نکو دارد روی

تونکو رو پس از آن روست که بدخو شده ای

خلقی از چار جهت ناظر وجویای تولیک

کس نبیند که تو درجلوه ز شش سو شده ای

اگر این طرفه غزل شعر بلند اقبال است

پس بگوئید به اوخواجه خواجو شده ای