گنجور

 
بلند اقبال

بر درد دل خسته ام دوست دوا شو

بنما رخ و غارتگر دین ودل ما شو

پنهان مشو از ما بنما گوشه ابرو

مانند مه یک شبه انگشت نما شو

تاچند جفا میکنی ای شوخ دل آزار

کن ترک جفا با من بی دل به صفا شو

ای طره دلدار که چون پر غرابی

کن همتکی بر سر ما بال هما شو

ای پیر خرابات همه گمره ومستیم

ما را به خدا راهبر وراهنما شو

اقبال بلند ار طلبی ای دل غمگین

روخاک نشین بر در دلبر چوگدا شو

تاچند روی بهر دو نان از پی دونان

حاجت مطلب از کس ومحتاج خدا شو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode