گنجور

 
بلند اقبال

مرا ترکی است غارتگر سنان‌مژگان کمان‌ابرو

که غارت کرده دل‌ها را از آن مژگان وز آن ابرو

نروید سرو در بستان دهد گر جلوه او قامت

نگردد ماه نو طالع گر او سازد عیان ابرو

برد دین و دل از هر سو هم از مُسلِم هم از کافر

ز مژگان آن سنان‌مژگان ز ابرو آن کمان‌ابرو

رخ چون ارغوان دارد گر ابرو آنچنان دارد

یقینم شد که نیکوتر شود از ارغوان ابرو

تعالی الله از این صنعت که صانِع کرده از رحمت

به رویش سایه‌بان گیسو به چشمش پاسبان ابرو

نمی‌گویم مه و مهری که دارند ار چو تو چهری

نه آن را آنچنان چشم است نه آن را چنان ابرو

به از سرو و به از ماهی کجا کی دیده کس گاهی

ز سرو بوستان چالش به ماه آسمان ابرو

ز احوال بلنداقبال اگر گردد کسی جویا

بگو شد کشته و او را بُوَد قاتل فلان ابرو