گنجور

 
بلند اقبال

این صنم کیست که نبود بشری بهتر از این

کس ندیده است ونبیند دگر بهتر از این

گر که غلمان پدری گردد وحوری مادر

که نیارند به عالم بشری بهتر از این

گفتمش از نظری دین ودلم بردی گفت

می کنم باز به حالت نظری بهتر از این

گفتمش طلعت و زلفت به چه ماندگفتا

کی به عقرب شده طالع قمری بهتر از این

گفتمش زلف تو دیگر به چه می ماند گفت

با هما بوده کجا بال وپری بهتر از این

گفتمش باز بگو باز بخندید وبگفت

ناید از نافه برون مشک تری بهتر از این

گفتم او را که چه شد آن لب شیرینت گفت

هرگز از هند نخیزد شکری بهتر از این

گفتمش شهد لبت را چو رطب دیدم گفت

نخل فردوس نیارد ثمری بهتر ازاین

گفتم ابروی تو راسینه سپر کردم گفت

پیش شمشیر من آور سپری بهتر از این

گفتم آئینه روی تو غباری دارد

گفت آه تو ندارد اثری بهتر از این

گفتم از عشق تو دارم رخ و اشکی گفتا

یابی از همت ما سیم وزری بهتر از این

گفتمش در کفت اشعار بلند اقبال است

گفت کی بوده به عمان گهری بهتر از این