گنجور

 
بلند اقبال

دشمنی دارنددرکار آب وآتش باد وخاک

با دلم شد پس غم یار آب و آتش باد وخاک

یار ما هم شاید ار با ما دم از یاری زند

یار اگر گردند ناچار آب و آتش بادو خاک

دلبر ما را هم افتد با دل ما الفتی

الفت ار گیرند این چار آب وآتش باد وخاک

یار ما از ما بود بیزار وماازجان خود

تا زهم هستندبیزار آب وآتش باد وخاک

جز دل آزاری نبیند هیچکس کاری ز یار

تا ز هم بینند آزار آب و آتش باد وخاک

پرورد تا همچو او شوخی وچون من عاشقی

روز وشب هستند درکار آب وآتش باد وخاک

شد بلنداقبال درگیتی خداوندسخن

بارهاکردند اقرار آب و‌آتش باد وخاک