گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بلند اقبال

در جوانی نه همی کرده غمت پیر مرا

کرده عشق رخ تو صورت تصویر مرا

ز ابرو ومژه گرفته است چرا تیر وکمان

گر نخواهد که کندترک تو نخجیر مرا

وصل دلبر دل من خواهد وبیند همه هجر

پیش تقدیر خداوند چه تدبیر مرا

غم ندارم ز بدونیک وکم و بیش که نیست

غیر تسلیم ورضا چاره ز تقدیر مرا

دامن آلوده نیم من ز ریا و ز ربا

گو به زاهد نکند این هم تکفیر مرا

گفتم ای دل ز چه دیوانه شدی گفت از آن

که دهی جای در آن زلف چو زنجیر مرا

با همه زیرکی وهوش و بلنداقبالی

آخر آن ترک درآورد به تسخیر مرا