با سر زلف تو بربط گفتگوئی می کند
صوفی آسا هی مکررهای های وهوئی می کند
از دل آشفته ما گوئیا با زلف تو
با زبان بی زبان بی زبانی گفتگویی می کند
گوید آن دل را که بردی چون شد آخر زلف تو
هر دم از بی اعتنائی رو به سوئی می کند
گاه می گوید که او یک جا نمی گیرد قرار
دایم از این سو وآن سو جستجوئی می کند
هرگلی درهر گلستانی که باشدچون نسیم
می رساند خویش را آنجا و بویی میکند
گه سوی میخانه اندر خدمت پیر مغان
گه سبو را بو و گه می در سبوئی می کند
کند آید در نظر اما به چالاکی گهی
ترک سر در عشق ترک تندخوئی می کند
گاه گردد سینه چاک از ابروی چون خنجری
می شود بی حال تا خود را رفوئی می کند
چون بلند اقبال گاهی خویش را شوریده حال
از برای دلبر زنجیر موئی می کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.