گنجور

 
بلند اقبال

بسکه درزلفت دل من ذکر یا رب میکند

خواب خلقی راحرام از دیده هر شب می کند

چون رخت بینم به زلفت میشوم گریان بلی

بارش آید مه چو جا در برج عقرب می کند

می سزدزلف تورا خواند اگر کس لف و نشر

زآنکه خود را گه مشوش گه مرتب می کند

دل پر ازخون گرددم از درد وحسرت چون انار

هرکه پیشم وصفی از آن سیب غبغب می کند

زلفش از بس کافر آمد ز ابروی چون ذوالفقار

حیدر آسا ز آن دو نیمش همچو مرحب میکند

آسمان را رشک ها هر شب ز من آید به دل

دامنم را دیده از بس پر ز کوکب می کند

ز آن بلنداقبال در شیرین کلامی شهره شد

بسکه وصف لعل آن شوخ شکر لب می کند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode