گنجور

 
بلند اقبال

جان و دل گفتند جانان قیمت یک بوس کرد

من دل وجان دادمش آخر مرا مأیوس کرد

هرکه بر رخسار دلبر زلفمشکین دید گفت

پادشاه زنگ کی تسخیر ملک روس کرد

خونش روش تر خویشتن را در روش از کبک ساخت

جلوه گر خود را به خوبی خوشتر از طاووس کرد

گر دلم در عاشقی دیوانه شد شادم که یار

برد در زنجیر زلف پرخمش محبوس کرد

آفرین ها بر دل من باد و بر تدبیر او

شد پریشان تا به زلفش خویش را مأنوس کرد

گفتمش روزی شود وصل توروزی یا شبی

گفت می باید سؤال از جفر غافیطوس کرد

چون به دوش آن صنم زنار گیسو دید دوش

تا سحر دل در بر من ناله چون ناقوس کرد

از لب دلبر مگر گرددعلاج درد ما

ورنه هرگز کی تواند چاره جالینوس کرد

چون بلنداقبال تا محرم شوی در بزم قدس

بایدت شب تا سحرگه ذکر یا قدوس کرد