گنجور

 
بیدل دهلوی

تو آفتاب و جهان جزبه جستجوی تو نیست

بهار در نظرم غیر رنگ و بوی تو نیست

ازین قلمرو مجنون‌کسی نمی‌جوشد

که نارسیده به‌فهمت درآرزوی تو نیست

خروش‌کن‌فیکون در خم ازل ازلی‌ست

نوای‌کس به خرابات های و هوی تو نیست

ز دور باش ادب خیز حکم یکتایی

غبارما همه‌گرخون شود به‌کوی تونیست

جهان به حسرت دیدار می‌زند پر و بال

ولی چه سودکه رفع حجاب خوی تو‌نیست

ز بی‌نیازی مطلق‌، شکوه چوگانت

به‌عالمی‌ست‌که‌این هفت عرصه‌،‌گوی تو نیست

به‌کار خانهٔ یکتایی این چه استغناست

جهان‌جلوه‌ای و جلوه روبروی تو نیست

ز جوش بحر نواهاست در طبیعت موج

من وتویی همه آفاق غیرتوی تونیست

هزار آینه توفان حیرتست اینجا

که چشم سوی توداریم و هیچ سوی تونیست

حدیث مکتب عنقا چه سرکند بیدل

که حرف و صوت جزافسانهٔ مگوی تو نیست