گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بیدل دهلوی

صورت راحت نفور از مردمان عالمست

جلوه ننماید بهشت آنجا که جنس آدمست

د‌ر نظر آهنگ حسرت در نفس شور ظلب

ساز بزم زندگانی را همین زیر و بمست

هر دو عالم در غبار وهم توفان می‌کند

از گهر تا موج‌ ، هرجا واشکافی بی‌نمست

سایهٔ خود درس وحشت داده مجنون تو را

چشم اهو را سواد خویش سرمشق رمست

گر حیا گیرد هوس آیینه‌دار آبرو است

چون ‌هوا از هرزه گردی ‌منفعل شد، شبنمست

گرچه پیرم فارغ از انداز شوخی نیستم

قامت خم‌ گشته‌ ام هم چشم ابروی خمست

پادشاهی در طلسم سیر چشمی بسته‌اند

کاسهٔ چشم‌ گدا گر پر شود جام جمست

با فروغ جعواه‌ات نظارگی را تاب‌کو

رنگ گل چون آتش افروزد سپندش شبنمست

در بنای حیرت از حسن تو می‌بینم خلل

خانهٔ آیینه هم برپا به دیوار نمست

تا نفس باقی‌ست‌، ظالم نیست‌، بی‌فکر فساد

گوشه ‌گیر فتنه می‌باشد کمان را تا دمست

شعله هرجا می‌شود سرگرم تعمیر غرور

داغ می‌خندد که همواری بنایی محکمست

نامدا‌ریها گرفتاریست در دام بلا

بیدل انگشت شهان را طوق گردن خاتمست