دل به یاد پرتو حسنت سراپا آتشست
از حضور آفتاب آیینهٔ ما آتشست
پیکر ما همچو شمع ازگریهٔ شادیگداخت
اشکهرجا بنگری آباست، اینجا آتشست
تا نفسباقیست عمر از پیچوتاب آسوده نیست
میتپد برخویشتن تا خار و خسبا آتشست
گرمی هنگامهٔ آفاق موقوف تب است
روز اگر خورشید باشد شمع شبها آتشست
عشق میآید برون گر واشکافی سینهام
چون طلسم سنگ نام این معما آتشست
بیادباز سوز اشکعاجزاننتوان گذشت
آبله در پا اگر بشکست صحرا آتشست
شمع تصویریم، از سوز وگداز ما مپرس
پرتوی از رنگ تا باقیست، با ما آتشست
غرق وحدت باش اگر آسوده خواهی زیستن
ماهیان را هرچه باشد غیر دریا آتشست
جز بهگمنامی سراغ امن نتوان یافتن
ورنه ازپرواز ما تا بال عنقا آتشست
نیست بیدل بیقراریهای آهم بیسبب
کز دلگرمم نفس را درته پا آتشست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.