گنجور

 
بیدل دهلوی

شب‌گریه‌ام به‌ آن همه سامان ‌شکست ‌و ریخت

کز هر سرشک شیشه‌‌ی‌ توفان شکست و ریخت

در راه انتظار توام اشک بود و بس

گرد مصیبتی که ز دامان شکست و ریخت

توفان دهر شورش آهم فرو نشاند

این گر‌دباد، گَرد بیابان شکست و ریخت

از چشمت آنچه بر قدح مِی‌ فتاده است

کس را کم اوفتاد بدینسا‌ن شکست و ریخت

اشکم ز دیده ‌ریخت به حال شکست دل

مشکل‌غمی ‌که ‌عشق ‌تو آسان‌ شکست و ریخت

آخر چکید موج تبسم ز گوهرت

شور نمک نگر که نمکدان شکست و ریخت

عمری عنان ‌گریه ‌کشیدم ولی چه سود

آخر به دامنم جگرستان شکست و‌ ریخت

باید به نقش پای تو سیر بهار کرد

کاین‌ برگ از آن نهالِ خر‌امان شکست و ریخت

گرداب خون ز هر دو جهان موج می‌زند

در چشم انتظار که مژگان شکست و ریخت؟

در عالم خیال تو این غنچه‌وار دل

آیینه خانه‌ای به‌ گریبان شکست و ریخت

از خویش هرچه بود شکستیم و ریختیم

غیر از دل شکسته‌ که نتوان شکست و ریخت

بیدل ز فیض عشق به مژگان‌ گذشته‌ایم

در بیشه‌ای‌ که ناخن شیران شکست و ریخت