گنجور

 
بیدل دهلوی

از پا نشیند ای کاش محمل‌کش هوس‌ها

زین کاروان شنیدیم نالیدن جرس‌ها

بازار ظلم گرم است از پهلوی ضعیفان

آتش به عزم اقبال دارد شگون ز خس‌ها

در طبع خودسر جاه سعی گزند خلق است

دیوانه‌اند سگ‌ها از کندن مرس‌ها

ای مزرعی است کآنجا دهقان صنع پوشید

خون‌های زخم گندم در پرده عدس‌ها

از حرص منفعل شد خوان‌گستر قناعت

برد از شکر حلاوت جوشیدن مگس‌ها

در عرصه گاه تسلیم از یکدگر گذشته‌ست

مانند موج گوهر جولان پیش و پس‌ها

افغان به سرمه خوابید کس مدعا نفهمید

آخر به خاک بردیم ابرام ملتمس‌ها

چون ناله زین نیستان رستن چه احتمال است

خط می‌کشیم عمری‌ست بر مسطر قفس‌ها

مجنون شدیم اما داد جنون ندادیم

تا دامن و گریبان کم بود دسترس‌ها

بیدل به مشق اوهام دل را سیاه کردیم

تا کی طرف برآید آیینه با نفس‌ها