گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بیدل دهلوی

غباریم زحمتکش بادها

به وحشت اسیرند آزادها

املها به دوش نفس بسته‌ایم

سفریک قدم راه و این زادها

جهان ستم چون نیستان پر است

ز انگشت زنهار فریادها

به هر دامی از آرزو دانه‌ای‌ست

گرفتار خویشند صیادها

برون آمدن نیست زین آب وگل

بنالید ای سرو و شمشادها

فسردن هم آسوده جان می‌کند

به هر سنگ خفته‌ست فرهادها

غنیمت شمارند پیغام هم

فراموشی است آخر این یادها

بد ونیک تاکی شماردکسی

جهان است بگذر ز تعدادها

چه‌خوب‌و چه‌زشت ازنظر رفته‌گیر

پری می‌زنند این پریزادها

به پیری ستم‌کرد ضعف قوی

مپرسید از این خانه آبادها

به صید نقب ازین بیش نشکافتیم

که تا آب و خاک است بنیادها

ز نقش قدم خاک ما غافل است

همه انتخابیم ازین صادها

نوی بیدل از ساز امکان نرفت

نشد کهنه تجدید ایجادها