گنجور

 
بیدل دهلوی

شرر کاغذی‌، آرایش دکان نکنی

صفحه آتش نزنی‌، فکر چراغان نکنی

عمل پوچ مکافات کمین می‌باشد

آتشی نیست اگر پنبه نمایان نکنی

ذوق دریاکشی از حوصلهٔ وهم برآ

تا ز خمیازهٔ امواج ‌گریبان نکنی

هرکجا جنس هوس قابل سودا باشد

نیست نقد تو از آن ‌کیسه‌ که نقصان نکنی

ای سیهکار اگرگریه نباشد، عرقی

آه از آن داغ ‌که ابر آیی و باران نکنی

سیل بنیاد تماشا مژه بر هم زدن است

خانهٔ آینه هشدار که ویران نکنی

دوستان یک قلم آغوش وداعند اینجا

تکیه چون اشک به جمعیت مژگان نکنی

چه خیال است‌ که در انجمن حیرت حسن

گل‌ کنی آینه و ناز به دامان نکنی

نفس اماره جز ایذای جهان نپسندد

تا نخواهی بدکس بر خودت احسان نکنی

حیف سعیت ‌که به انداز زمینگیریها

پای خود را نفسی آبله دندان نکنی

چشم موری اگرت ‌کنج قناعت بخشند

همچو بیدل هوس ملک سلیمان نکنی