گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بیدل دهلوی

به ذوق عافیت ای ناله تا کی در جگر پیچی

چه باشد یک نفس خون گردی و بر چشم تر پیچی

به جیب زندگی‌تهمت شمرنقد بقا بستن

مگر درکاغذ آتش زده مشتی شرر پیچی

ندارد صرفه عرض دستگاه رنگ و بو گل را

بساطی را که بر هم چیده‌ای آن به‌ که در پیچی

خیال هرزه‌گردی اینقدر آواره‌ات دارد

به جایی می‌رسی زین ره سر مویی اگر پیچی

گریبان تأمل وسعت آبادی دگر دارد

به خود می‌پیچ اگر می‌خواهی از آفاق سرپیچی

حریف آن میان نتوان شد از باریک‌بینیها

مگر از زلف مشکین تار مویی درکمر پیچی

تغافل چند خون سازد دل حسرت نگاهان را

تبسم زیر لب چون موج تا کی در گهر پیچی

سواد مدعای ‌نسخهٔ هستی ‌شود روشن

اگر بر هم نهی چشمی و طومار نظر پیچی

اگر فقر از تو می‌نالد و گر جاه از تو می‌بالد

نه‌ای آتش چرا بیهوده بر هر خشک و تر پیچی

حجاب جوهر آزاد توست اسباب آزادی

همه پروازی اما گر بساط بال و پر پیچی

نفس در سینه تا دزدیده‌ای اندیشه می‌تازد

عنانها دارد از خود رفتنت مشکل که در پیچی

خیالات جهان آخر ز سر واکردنی دارد

ازین ساز هوس بر هر چه پیچی مختصر پیچی

جنونهای امل غیر از دماغت کیست بردارد

چو موگردد رسا ناچار می‌باید به سر پیچی

گر آزادی به لذتهای دنیا خو مکن بیدل

مبادا همچو طوطی بر پر و بالت شکر پیچی

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

بیدل دهلوی

گر ازگوهر کمر سازی وگر دستار زرپیچی

دمی بی‌کشمکش‌گردی‌که زیر خاک سرپیچی

نفس خون‌گشت و تسکین حبابی هم نشد حاصل

چو گرداب اینقدر تا چند در فکر گهر پیچی

ز حیرت پای درگل مانده‌ای‌، تحریک مژگانی

[...]