گنجور

 
بیدل دهلوی

رسانده است به آن انجمن ز ما نرسیدن

هزار قافله آهنگ و یک دعا نرسیدن

نفس‌کشد چقدر محمل غرور تردد

به یک دوگام ره وهم تا کجا نرسیدن

تاملی‌که جهان چیده سعی هرزه تلاشان

بر ابتدا تک و تاز و بر انتها نرسیدن

ز دیر وکعبه مپرسید کاین خیال‌پرستان

رسیده‌اند به چندین مقام تا نرسیدن

چه‌گویم از مدد ضعف نارسایی طاقت

به خود رساند مرا سعی هیچ جا نرسیدن

تلاش هرزه مآلم درین بساط چه دارد

چکیدن از مژه چون اشک و تا به پا نرسیدن

زآبیاری اشکم چو نخل شمع چه حاصل

تنیده بر ثمر باغ مدعا نرسیدن

ز بسکه داشت جهات ظهور تنگ فضایی

گداخت شبنم گلزارش از هوا نرسیدن

تغافل است تماشاگر حقیقت اشیا

رسیده‌گیر به هر یک بقدر وا نرسیدن

بس است آینه پرداز جرات من بیدل

عرق دمیدن و تا جبهه از حیا نرسیدن