گنجور

 
بیدل دهلوی

دوش‌کز دود جگر طرح شببشان‌کردیم

شرری جست ره ناله چراغان‌کردیم

دهر توفانکدهٔ شوق سراسر زدگی است

گرد دل داشت به هر دشت‌که جولان‌کردیم

لغزشی داشت ره عشق‌که درگام نخست

طوف آسودگی آبله پایان کردیم

صبح این میکده‌ گم بود درآغوش خمار

ما هم از شوخی خمیازه‌ گریبان‌ کردیم

وسعت عیش جهان در خور خرسندی بود

عالمی را ز دل تنگ به زندان‌ کردیم

بی‌تویک غنچهٔ آسوده درتن باغ نماند

هر چه همرنگی دل داشت پریشان ‌کردیم

هر نفس چاک گریبان بهاری دارد

در جگر بوی گل کیست که پنهان کردیم

حاصل سینه برآتش زدن ما چو سپند

اینقدر بود که یک ناله به سامان کردیم

همچو مژگان ز تماشاکدهٔ عالم رنگ

حاصل‌ این بود که خمیازه به دامان‌ کردیم

هیچ عیشی به تماشای دل حیران نیست

به خیال آینه چیدیم و چراغان کردیم

به تنزل عرق سعی ندامت‌گل‌کرد

آنچه‌ گم‌ شد ز جبین بر مژه تاوان‌ کردیم

فکر خوبش است سرانچام دو عالم بیدل

همه کردیم اگر سر به گریبان کردیم