نه فکر غنچه نی اندیشهٔ گل میکند شبنم
به مضمون گداز خود تأمل میکند شبنم
هم از ضبط نفس رنگ طلسم غنچه میبندد
هم از اشک پریشان طرحسنبل میکند شبنم
درین گلشن که راحت بردهاند از بستر رنگش
به امید ضعیفیها توکل میکند شبنم
به آهی بایدم سیماب کرد آیینهٔ دل را
نفس تا گرم شد ترک تحمل میکند شبنم
اگر مشق خموشی کامل افتد داستان گردد
به حیرت شهرت منقار بلبل میکند شبنم
توهم از خود برونآ محو خورشید حقیقت شو
به یک پرواز جزو خویش را کل میکند شبنم
گذشتن بیتغافل نیست از توفان این گلشن
همان از پشت خم آرایش پل میکند شبنم
چکد اشک ندامت چول نفس بی دست و پا گردد
هوا آنجاکه ماند از پر زدن گل میکند شبنم
طرب خواهی دمی بر سنگ زن پیمانهٔ عشرت
قدح ها از گداز شیشه پر مل میکند شبنم
ز بس بیحاصل افتادهست سیر رنگ و بو اینجا
هزار آیینه محو یک تغافل میکند شبنم
حیا هم در بهارستان شوخی عالمی دارد
عرق را مایهٔ عرض تجمل میکند شبنم
ز بیرنگی به رنگ آورد افسون دویی ما را
به ذوق آیینهسازی تنزل میکند شبنم
تو محرم نشئهٔ اسرار خاموشان نهای ورنه
درین گلزار بیش از شیشه قلقل میکند شبنم
ز سامان عرق بیدل خطش حسنی دگر دارد
گهر در رشتهٔ موج رگ گل میکند شبنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.