گنجور

 
بیدل دهلوی

غبار یأسم به هر تپیدن هزار بیداد می‌نگارم

به سرمه فرسود خامه اما هنوز فریاد می‌نگارم

به مکتب طالع آزمایی ندارم از جا‌نکنی رهایی

قفای زانوی نارسایی دماغ فرهاد می‌نگارم

اگر به بر عشق تار مویی رسم به نقاش آن تبسم

ز پردهٔ دیده تا به مژگان چه حیرت‌آباد می‌نگارم

ز سطر عنوان عجز نالی مباد مکتوب شوق خالی

ز آشیان شکسته بالی پری به صیاد می‌نگارم

تعافلت‌کرد پایمالم چسان نگریم چرا ننالم

فرامشیهای رنگ حالم فرامشت باد می‌نگارم

نه ‌گرد می‌فهمم از سواری نه رنگ می‌خواهم از بهاری

شکستهٔ کلک اعتباری به اوج ایجاد می‌نگارم

درین دبستان به سعی‌ کامل نخواندم افسون نقش‌ باطل

کمالم این بس ‌که نام بیدل به خط استاد می‌نگارم