گنجور

 
بیدل دهلوی

اگر آن نازنین رود به تماشای رنگ‌گل

چمن از شرم عارضش ندهد گل به چنگ‌گل

به خرامی‌که‌گل‌کند ز نهال جنون‌گلش

الم خار می‌کشد قدم عذر لنگ‌گل

می مینای این چمن ز شکست است موجزن

پی بوگیر و درشکن به خیال ترنگ‌گل

ز نشاط عرق ثمر به‌گلاب آب ده نظر

مگشای بالت آنقدر که‌ کشند غنچه بنگ‌گل

نه به رنگ الفت بقا، نه ز بوی جلوه پرگشا

مگر این نقد پوچ را تو بسنجی به سنگ‌گل

طرب باغ رنگ اگر زند ازخنده‌گل به سر

تو هم این زخم تازه‌کن دو سه روزی به رنگ‌گل

به چنین وضع ناتوان نستیزی به این وآن

نبرد صرفه‌ای حیا به خس و خار چنگ‌گل

سحرجام فرصتم رمق شمع وحشتم

نفسی چند می‌کشم به شتاب درنگ‌گل

من بیدل درین چمن ز چه تشریف بشکفم

به فشار است رنگ هم زقباهای تنگ‌گل